در من پلی شکستهتر از تاریخ / در انتهای خاطرهسازیهاست
من روستای گمشدهای هستم / که خسته از تمامیِ بازیهاست
قایم شده تمامیِ این شبها / آن بچهای که توی کمد هستم
بگذار تا خراب شود دنیا / من در کتابخانهی خود هستم
در قلههای بیکسیام خوبم / اینجا که ابرهای رها هستند
لبخند میزنم که از این بالا / مردم شبیه مورچهها هستند
# سیدمهدی_
پ.ن:
- خب اینم از دی ماه، دو نقطه عطف بزرگ زندگیم، اولین نقطه عطف که واقعا خیلی هم دلیلش رو نمیدونم تولدمه و دومیش هم سالگرد ازدواج (چه زود 4 سال ازش گذشت) اولی در حد خودش ثمره ای نداشت ولی دومی ثمره اش هنوز زنده بودنمه، گنگ نیس، گنگ به نظر می رسه
- بلاخره روند انصراف در حال تکمیل شدنه، امیدوارم نخواند جریمه ایی، چیزی هم بگیرن که واقعا زوره، اونا باید جریمه بدن که وقت منو تلف کردند
- اگه منو میشناسید لطفا وبلاگ رو مطالعه نفرمایید و اگه میشناسی شاید بد نباشه بدونی یکی از دلایل کنار گذاشتن وبلاگ قبلی همین مورد بوده، بزار اینجا واسه خودم باشه، ممنون
- و اینکه فهمیدم درد های آدم ها هرچقدر هم شبیه به هم باشه ولی از یک جنس نیست. ما ها نسخه ها کپی برداری شده نیستیم و خلاصه تر اینکه "هرکه خود داند و خدای خودش/که چه دردی است در کجای دلش"
لبخند میزنم که از این بالا، مردم شبیه مورچهها هستند
هم ,شبیه ,ها ,مردم ,میزنم ,لبخند ,از این ,که از ,میزنم که ,مردم شبیه ,مورچهها هستند ,شبیه مورچهها هستند
درباره این سایت